تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»

متن مرتبط با «تولد» در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» نوشته شده است

هدیه تولد

  • روز شلوغی را تموم کردم بعد از تایم اداری ناهار را خونه بابا بودیم همسر و دوستش رفتند برا نصب آبگرمکن جدید من و داداشم و آبجیم رفتیم برا خرید گوشی بالاخره با کلی پرسش و پاسخ ی چی پیدا کردیم که آبجی کوچیکه پسندیدولی لعنتی چقدر قیمت ها بالا رفته, ...ادامه مطلب

  • تولد گیم نتی..

  • به پیشنهاد من تولد پسر را جاری را بردیم داخل گیم نت نزدیک خونمونواقعا به پسرها خوش گذشتاولش که فقط خودمون بودیم تا نیم ساعت سریع کیک و عکس و کارهای سورپرایز را انجام دادیم بعدشم من و دو تا جاری هام و دوست جاری بچه های کوچیک تر را بردیم خانه بازی البته به اسم اونها و به کام ماکلی بازی های گروهی انجام دادیم . بعدش همه به جز علی که از بازی سیر نمی شد و نمی اومد راضی برگشتیم خونه خیلی وقت بود بچه نشده بودم تولد تمام اسفندی ها مبارک, ...ادامه مطلب

  • تولد عشقی دیگر«قسمت شصت و دوم»

  • و بعد کتش را در آورد و انداخت رو شونه هام. با این کارش گرمایی اومد داخل پوستم که مطمئنم دلیلش فقط کتش نبود بلکه وجود خودش و محبتش بود که تمام بدنم رو گرم کرد. نگاهش کردم که ازش تشکر کنم که برای چند لح, ...ادامه مطلب

  • تولد عشقی دیگر«قسمت شصت و سوم»

  • خدای من، باورم نمیشه اون این حرفا رو در مورد من نوشته؟ یعنی اون دو تا چشم، چشمهای منه. آخه چرا من خنگ نفهمیدم که اون دوستم داره. خوب آخه اون هیچ وقت کاری نمی کرد که من بفهمم. اون اکثر مواقع با من تندی, ...ادامه مطلب

  • تولد عشقی دیگر«قسمت شصت و چهارم»

  • یادداشت چهارمچند وقته همش تو خونه یاد خانم عاشوری می افتم اسمش تاراست چندبار از زبون خانم صادقی شنیدم که به این اسم صداش می کنه منم دوست داشتم تارا صداش کنم. اگه مژگان بفهمه می کشدم. اما مهم نیست من ت, ...ادامه مطلب

  • تولد عشقی دیگر«قسمت شصت و پنجم»

  • یادداشت هشتمامروز تارا از صبح تو فکر بود از اتاق خودم نگاهش می کردم دیدم بعد از جواب دادن به تلفن زد زیر گریه. خدایا چی شده بود؟ هر چی بود که بعد از صحبت های خانم صادقی آروم شد خداروشکر. دیدم که همه ر, ...ادامه مطلب

  • تولد عشقی دیگر«قسمت شصت و ششم»

  • یادداشت دهمخدایا باورم نمیشه قبول کرد. وقتی بهم گفت داشتم بال در می آوردم. خدایا بازم شکرت. ما دو هفته دیگه راهی می شیم. با هم. تارا دوستت دارم. یادداشت یازدهممی بینم هر روز داره پژمرده تر میشه. اینها, ...ادامه مطلب

  • تولد عشقی دیگر "قسمت چهارم"

  • بالاخره تونستم یه دوست صمیمی پیدا کنم. مونا یکی از دخترهای کلاسمون بود که حسابی باهم صمیمی شدیم اون به خاطر دوستش سعید از عمد موقع انتخاب رشته اینجا را انتخاب کرده بود تا با هم باشند و بیشتر همدیگه رو, ...ادامه مطلب

  • تولد عشقی دیگر "قسمت پنجم"

  • یک روز همراه مونا رفته بودیم بیرون از بس که من رو از این مغازه به اون مغازه برده بود پاهام درد گرفت اما اون هنوز خریدهاش تموم نشده بود با لحنی شاکی گفتم:-        مونا تو رو جون هر کسی که دوست داری خری, ...ادامه مطلب

  • تولد عشقی دیگر "قسمت ششم"

  • غم از دست دادن امیر چیزی نبود که یادم بره اما دیگه این غم فقط مال خودم و تنهایهام بود. تو جمع بیشتر بودم و وقتی هم بودم تمام سعیم رو می کردم مثل خودشون باشم. ظاهرا همه رو قانع کرده بودم که مثل سابق شد, ...ادامه مطلب

  • تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»

  • فرداش اصلا دلشوره نداشتم چون مطمئن بودم جوابم منفیه. سر ساعت خواستگارها با یک دسته گل و یه جعبه شیرینی اومدند. پسره بود و مادرش و گلناز خانم. بعد از چند دقیقه مامان اومد آشپزخونه و گفت: -   تارا نمی د, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها