تولد عشقی دیگر«قسمت شصت و چهارم»

ساخت وبلاگ

یادداشت چهارم

چند وقته همش تو خونه یاد خانم عاشوری می افتم اسمش تاراست چندبار از زبون خانم صادقی شنیدم که به این اسم صداش می کنه منم دوست داشتم تارا صداش کنم. اگه مژگان بفهمه می کشدم. اما مهم نیست من تارا رو دوست دارم بله امشب به خودم اعتراف می کنم دوستش دارم. من دوستش دارم، دنیا این رو بفهم. بالاخره زندگی من هم شیرین شد. مژگان و پدرش خیال دارند درخواست طلاق بدن تا حالا مخالف بودم اما وقتی به یاد نگاه معصوم و چشمهای قشنگ تارا می افتم تازه می فهمم که زندگی با مژگان یعنی جهنم. امیدوارم مژگان خوشبخت بشه چیزی که هیچ کدوم نتونستیم در کنار هم حسش کنیم. مژگان، عشق دوران جوونیم برات آرزوی خوشبختی می کنم. اگه تو شکاک نبودی هیچ مشکلی نمی تونست مانع زندگیمون بشه حتی بچه. اما الان خودت هم می دونی که دیگه هیچ کدوم نمی تونیم اون یکی رو تحمل کنیم فقط برات آرزوی خوشبختی میکنم.

 

یادداشت پنجم

امروز خانم عاشوری ما رو برای عقد برادرشون دعوت کردند نمی دونم فردا برم یا نه؟ مسعود و خانمش میرن اصرار دارن من برای تغییر روحیه هم که شده برم راستش خودم هم خیلی دوست دارم برم آخه فردا جمعه است اگه نرم نمی تونم ببینمش و ممکنه شنبه هم نیاد نمی دونم هنوز تصمیم نگرفتم شاید رفتم. تا ببینم چی پیش بیاد.

 

 

یادداشت ششم

کاش امروز نرفته بودم چقدر تلخ، زنی که دوستش داری رو ببینی اون هم اون قدر زیبا و قشنگ بعد به جای کلمات محبت آمیز از خودت برنجونیش. نمی دونم چه مرگم بود اون بیچاره که گناهی نداشت فقط یکی دوبار دنبال پسرش اومد پایین حالا اگه اون پسره فرهاد باهاش حرف می زنه تقصیر اون طفله معصوم چیه. از ترس اینکه برای چندمین بار نخواد باهاش حرف بزنه به بهونه دادن شکلات شایان رو پیش خودم نگه داشتم دو تا حسن داشت یکی اینکه دیگه پیشه آقا فرهاد نمیره و بعدش هم اینکه برای گرفتن بچه میاد پیشم و باهاش حرف می زنم. انصافا هم بچه شیرینیه. با هم حسابی دوشت شدیم. ولی اصلا از این پسره فرهاد خوشم نمیاد بچه بدی نیست اما می فهمم داره به بهونه شایان به تارا نزدیک میشه. طفلی تارا این چه حرفایی بود من امشب بهش زدم. من که از مژگان بدتر شدم حالا گیریم هم با همه مردها حرف زد تو که می دونی اون چقدر پاک و معصومه. خدایا من رنجوندمش من رو ببخش.

 

یادداشت هفتم

 بی انصاف به خانم صادقی میگه اخلاق من گنده. خوب من اگه اخلاقم گنده تو بگذار پای حسادتم. آخه من نمی تونم تحمل کنم کس دیگه ای تو رو جلو چشمام برداره و ببره. من می دونم این آقا فرهاد چشمش دنبالته. امروز تو اداره کم مونده بود بزنم توگوشش. اون اومده جلو روم وایستاده داره باهات قرار میگذاره. بعد خانم هم عین خیالتون نیست فقط برای من زبون داری. تارا به خدا دوستت دارم. همین. می خوام تو ماله من باشی نه کس دیگه ای.

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 327 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 8:00