روزمرگی

ساخت وبلاگ

دیروز صبح رفتیم مدرسه سجاد برای مشاوره انتخاب رشته

خب تقریبا هدف سجاد مشخصِ

میخواد بره تجربی و واقعا من هیچ دخالتی تو انتخاب رشته اش نداشتم

ولی مدیرش اصرار داشت والدین بچه ها را مجبور کردند مخصوصا در لحظه گفتن نگاهش مرتب به من بود

به خاطر صحبت های پارسالم فکر میکنه من میخوام سجاد بره تجربی

درحالی‌که آخراش ناراحت شده بودم از این اصرار

گفتم متاسفانه معلم های شما خیلی تاثیر گذار هستند تو انتخاب رشته بچه ها و تاثیرشون از والدین بیشتر هست

چون اولش از لفظ متاسفانه استفاده کرده بودم تعجب کرد و پرسید چطور

گفتم پسر من تا پارسال مطمئن بود میره ریاضی و اصلا حتی به تجربی فکر هم نمی‌کرد

به لطف دبیر ریاضی پارسال شما این بچه کلا از درس ریاضی متنفر شد

البته امسال مجددا سعی کردم افت پارسالش را جبران کنیم ولی دیگه میگه اصلا نمیرم ریاضی.

اون لحظه واکنش مدیر فقط سکوت بود ولی مشاور کاملا حق را به من داد

***

برای همون جلسه بالا رفتم مرخصی بگیرم دیدم مدیر ناراحت و کمی عصبانیه

میگم نرم؟ میگه برو مشکلی نیست

میگم به جاش برگشتم تا ۳ و نیم میمونم و از پاس فرزند زیر ۶ سالم استفاده میکنم

تشکر کرد میگم ولی ناراحتید چیزی شده

میگه همکارا، دقیقا الان که مدیر رو واحد ما حساس شده همه میرن مرخصی

اونم دو سه روز و پشت سر هم

خب منم جای مدیر باشم میگم نیرو زیاد داری که هر روز یک نفر نیست

خدایی حرفش حق بود

به همکارم میگم مدیر اینطوری میگه

میگه بیخود

مرخصی می سوزه

میگم خب برو ولی نه الان و پشت سر هم

ساعتی برو

صبح که مدیر نیست دیر بیا

اصلا هفته ای یک روز برو

بدش اومده میگه شما من رو درک نمی کنید

باشه درکت میکنیم چهار روز دیگه یا خودت باید بری یا یکی از ماها میریم ببینم برات بهتر میشه یا بدتر

نوشته شده در دوشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۲ ساعت 22:12 توسط اف.شین(F.sh) :

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:25