دلخوری های کوچیک...

ساخت وبلاگ

من هر وقت از کسی دلخور میشم که کوچیکه و ارزش بیان کردن نداره خودم به هم میریزم

میگم زشت برا این کار کوچیک گلایه کنم برای همین به روم نمیارم

ولی خب خودخوری میکنم

مشاورم می گفت حتما بگو، دوستانه، با لحن شوخ، آروم..

ولی خب هنوز نتونستم

خودخوری هم باعث میشه کم کم اون مساله کوچیک تو ذهن من تبدیل بشه به موضوع بزرگ

نمونه اش امشب همسر نیومد داخل خونه مامانم

همون بیرون تو ماشین نشست و گفت تو برو و سریع برگرد

میدونستم هم اصرار هم فایده نداره

دلخور شدم ولی چیزی نگفتم دقیقا وقتی برگشتم دیدم میخواد بره خونه مادر خودش براش نون خریده بود بهش بده

گفتم سر راه بریم فلان جا سفارش هامون را بدیم بعد بریم

دیدم میگه نه شاید کارمون خونه مادرم طول کشید

همون دلخوری باعث شد بگم وااااای

مگه میخوای چیکار کنی من تو ماشین میمونم سریع نون را بده و برگرد

جوری بهش برخورد و گارد گرفت انگار به مادرش دشنام دادم

میگم چرا بهت برمیخوره دقیقا تو همین رفتار را نیم ساعت پیش با خانواده من داشتی اگه زشته و بی احترامی چرا خودت انجام میدی

اگه زشت نیست این رفتار و واکنش چیه؟

هیچی اخم هاش تو هم رفت و هنوز تو قیافه است ولی خب من آروم شدم

فکر کنم حق با مشاور باشه باید ناراحتی و دلخوری را نشون بدم با خودم حملش نکنم تا بهم آسیب بزنه

نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 0:54 توسط اف.شین :

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 12:03