روز خوش...

ساخت وبلاگ

اگه از شروع روز که طبق معمول با گریه علی بود و لجبازی هاش بگذریم برف و بارشش باعث شد برگردم به دوران خوش کودکی و نوجوونی

در این حد برف کم می بینیم البته هر از گاهی برف می بارید ولی خب نه آنقدر پیوسته و قشنگ...

*کلا برف دوست دارم شدیدا دلبری بلده این سفیدپوش خوشمزه*

همسر که من رو پیاده کرد دیدم ریز ریز برف میاد برا همین با نیش باز رفتم داخل ساختمون اداریمون

و قطعا با همین احوال با همکارا خوش و بش کردم تا دقیقا آخرین اتاق چشمم خورد به همکاری که مسئول یادآوری شیر بود

خوب این هفته نوبت من بود شیر بخرم و یادم رفته بود

سریع هماهنگ کردم با بخش دامپزشکی و سه کیلو خریدم ولی چون ماشین نداشتم باید پیاده میرفتم بیارم

همکار شوخ قبول کرد همرام بیاد تا تنها نباشم...

حالا بماند تو این سوز و سرما رفتیم شیر را تحویل گرفتیم موقع کارت کشیدن دیدم زد عدم موجودی

بله کارت را اشتباه برداشته بودم.

طفلک یکی از همکاران مسئول فضای سبز برام کارت کشید منم قرارشد به محض رفتن به اتاقم براش کارت به کارت کنم

وسطای راه برگشت بودیم که یهووو یاد زمان مشاوره خودم افتادم

شیر را سپزدم همکار برد و من رفتم مشاوره

ولی خب ظاهرا ساعت را اشتباه یادداشت کرده بودم و ۴۵ دقیقه زود رسیدم برگشتم اداره ولی حسابی یخ زده بودم

برا رفتن دوباره از همکارم سوئیچ گرفتم و با ماشین رفتم

در کل مشاوره خوبی بود

بماند دو تا از همکارا قدیمم رو هم دیدم

بعدش هم به خاطر تغییر نرم افزار و بیکاری کلی همراه همکارا نشستیم به بگو و بخند

کلی هم پذیرایی از غیب رسید....

عصر وقتی برگشتم از ذوق علی ذوق کردم و با وجود برف کمی که نشسته بود ولی بهش اجازه دادم بازی کنه آخه هیچ وقت علی بارش برف را ندیده بود و هیجان زده شده بود

برف زیاد دیده تو سرانزا و فیروزکوه، ولی اینکه بارش برف را ببینه براش جدید بود و جالب...

و بعد خونه و پخت شام و بازی با علی

مشاور بهم گفت بچه با داد تربیت نمیشه ولی نگفت چیکار کنم

اما خب خودم یک روش جدید دارم که خیلی عالی جواب میده

اینکه تا علی قهر میکنه یا لج میکنه(به جز صبح که کلا چیزی نمیشنوه) باهاش بازی می‌کنم مثلا دیروز که قهر کرد رفت از خونه بیرون و تو پاگرد نشست

بعد از یک دقیقه رفتم در را باز کردم و بی وقفه شروع کردم باهاش احوالپرسی

شبیه یک مهمون واقعی

علی به معنا واقعی کلمه هنگ کرد و کلا یادش رفت قهر بوده

به حالت مهمون اومد تو خونه

رفتم براش چای دم کردم به همراه پذیرایی که شیک تو ظرف براش آماده کردم و آوردم

بعدشم شبیه یک مهمون(پسر دوستم) باهاش برخورد کردم

علی عاشق این بازی شد و منم تمام نکات آموزشی را بهش تو قالب این بازی یاد دادم

الانم به محض اینکه جیغم در میاد سریع میرم تو قالب بازی وعلی هم درجا واکنش خوب نشون میده

و کلا دو روزی هست در امنیت کامل هستم ...

باید این روش را به مشاور بگم و نظرش را بپرسم...

نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 20:18 توسط اف.شین :

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 12:03