گردش

ساخت وبلاگ

دیروز به خاطر مامان و تغییر روحیه اش خودم داوطلب بیرون رفتن شدم

زنگ زدم با داداش بزرگه هماهنگ کردم و همگی به جز بابا زدیم بیرون

منطقه ای خوش آب و هوا را انتخاب کردیم و بعد از گشتن یک رودخونه عالی هم گیر آوردیم و با مکافات دره را رفتیم پایین (میگم مکافات چون شیب دره شدیدا زیاد بود کفشها مخصوص کوه نبود و بدتر اینکه کلی وسیله داشتیم با دو تا بچه کوچیک، هیشکی هم قبول نمی کرد این مسیر ر ادوبار بیاد پس مجبور بودیم با وسایل و این شرایط مسیر را بریم پایین)

خلاصه نشستیم به بازی و بگو  و بخند

مامانم با بچه ها زد تو دل اب و اب بازی

جالب بود که طوری بازی میکرد انگاری خودش هم نهایت 5 ساله است

بعد از ناهار و چای و .... به خاطر خنک شدن زیادی هوا عزم برگشت کردیم

وسایل را تا حد امکان طوری چیدیم نفری یک بسته بیشتر نخواسته باشه برداریم

ولی از اونجا که سجاد دست خالی رفته بود بالا خوب من دو تا تیکه برداشتم تا جور پسرم را بکشم

حسین هم مجبور بود به جز وسیله ای که دستش بود علی را بغل کنه تا ببره بالا

و اینطوری نمیتونست هوای منو داشته باشه

از تنبلی اومدم این وسط میان بر بزنم پشت سر همسر منم از راه کوتاه تر که قطعا شیبش هم بیشتر بود برم

که یهو سنگ زیر پام قل خورد و رفت پایین و من تو هوا موندم و در ادامه محکم خوردم زمین

طوری که در لحظه حس کردم کل بدنم خرد شد

چون رو کلی سنگ اومده بودم پایین

فقط تو اون زمان از خدا خواهش میکردم جاییم نشکسته باشه

هر چند هیچ امیدی به این دعا نداشتم با اون همه دردی که من داشتم شکستگی کمترین چیزی بود که میتونست در انتظارم باشه

همه رفته بودن بالا و کسی متوجه من نبود جز داداش بزرگه و همسر

حسین سریع علی را نشوند رو سنگ و اومد کنارم با هزار مکافات تونستم بلند شم و رو پام بایستم

خدا را شکر پاهام نشکسته بود

ولی درد کل سمت چپ بدنم و پای راستم باعث شد دقیقا شبیه بچه ها بزنم زیر گریه

با تمام این بدبختی ها خودم را رسوندم بالا و سوار ماشین شدیم

سعی کردم به روی خودم نیارم تا مامان متوجه نشه

گذشت تا شب یعنی به هر پهلو میچرخیدم داد میزدم

چرا بدن ماها اینطوریه؟ خب وقتی نه شکسته نه کبود شده نه هیچی چرا باید این همه درد داشته باشم؟

خلاصه که گردش قشنگ دیروزم تمام شد و این حادثه هم ختم به خیر شد

حالایک کوفتگی ریزی هم دارم دیگه ...

حاشیه:

منطقه ای که رفتیم یک منطقه ییلاقی خنک به نام پرور بود که کلی روستای قشنگ داخلش داره

منطقه حفاظت شده ای پر از اهو و بز کوهی 

و درختهای میوه مثل البالو، گیلاس، زردالو و گردو

در تمام مسیر رودخونه همراهیمون میکرد گاهی سمت راستمون بود و گاهی سمت چپ

جاده ای پر از پیچ و خم..

کوههایی که اکثرا سنگی هستند با پوشش گیاهی فراوون که خودش باعث قشنگی مسیر میشه

این کوهها بعضی جاها طوری چیده شده بودند حس میکردی خدا برات سایه بون یا اتاق استراحت درست کرده

پیشنهاد میکنم اگه برای گردش به سمنان اومدید حتما برای گردش به این منطقه هم برید البته فقط تو فصل تابستون

نوشته شده در دوشنبه بیستم تیر ۱۴۰۱ ساعت 13:14 توسط اف.شین :

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 0:47