سجاد تقریبا تا ظهر باهام کاری نداشت فقط صبح بردم کلاس فوق برنامه رسوندمش ساعت 11 هم به همراه ابجی کوچیکه من که بیشتر به ابجی بزرگه سجاد میخوره رفتند سینما.
ناهار رو خونه مامان بودیم وعصر هم رفتیم گردش
خلاصه که خیال خونه اومدن نداشتم تا ساعت 7بود که با غرغرهای پسرها اومدیم خونه
از دور متوجه شدم خیابون شلوغه از طرفی به خاطر گریه های علی مجبور شده بودم بغلش کنم و رانندگی کنم خیلی برام سخت بود متوجه بشم که چی شده
فقط دیدم یک صف به نسبت طولانی بود
شب که همسری اومد خونه پرسیدم کاشف به عمل اومد که گوشت منجمد گاو به شکل دولتی توزیع می شده
انصافا خدا رو خوش میاد مردم زحمت کش بیان یک گوشت وارداتی اونم مال گاو وبدترش به شکل منجمد رو بخرند بعدشم تو سرما این مدلی صف بایستند
تازه خیلی ها رو می پوشونند این یعنی چی؟
یعنی ترس از اینکه یک اشنا ببیندشون
ترس از اینکه کسی بگه برای این گوشت اشغال صف ایستاده و چونه میزنه
عزیزای دل شما نباید خجالت بکشید خجالت مال اونهایی هست که مملکت رو به این روز انداختند.
مال اون اختلاس گراییه که پول این مردم رو به یغما می برند
مال اقازادههاییه که بدون نگرانی از نداری مردم تو کشورهای اروپایی و امریکایی سوار ماشینهای مدل بالاشون سلفی میندازند و به ریش ما میخندند.
خجالت مال نسلیه که دلش به حال ما نمیسوزه و فقط افتخاراتشون مدال های رو سینشونه.
امشب بارها تکرار کردم بدبخت کارگر ها، بدبخت حلال خورها، وبدبخت نسل ما که باید تو این دوران زندگی کنیم
فقط باید صاحب این زمان بیان تا زمانمون درست شه.
اللهم عجل لولیک الفرج
تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 484