استرس ها...

ساخت وبلاگ

پر از ترس و استرسم...

دیشب حسین بهم میگه چته؟

میگم اعصابم خرد شده، می ترسم. کرونا زندگی هممون رو بهم ریخته

میگه خوب آخرش همه باید بمیریم.

نمیدووونم چرا همه فکر می کنند من از مرگ می ترسم

به خدا ترس من یکی برای اطرافیانمه که بعد از مرگم چه بلایی سرشون میاد مثل بچه هام و پدر و مادر و همسر و خانوادم

و دیگه اینکه همیشه ترس دارم نکنه خدایی نکرده بلایی سر اطرافیانم بیاد دور از جونشون طوری بشن من میمیرم حتی تصور نبود یکی از اعضای خانواده من (خانواده کوچیک و بزرگم) من رو روانی میکنه...

 

خدایا یه جا خوندم که نوشته بود

خداوند می فرماید با دعا میشه حتی تقدیرها رو هم عوض کرد

از ته قلبم دعا میکنم تقدیر خوبی برای هممون رقم بزنی

این همه سیاهی و تاریکی کنار بره و نسل ما کمی هم طعم خوشبختی رو بچشه..آمین

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 176 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 21:44