بی حوصلگی

ساخت وبلاگ

گاهی تو ذهنم با خیلی از آدمها حرف میزنم، بقال، قصاب، همکار، همسر و ...

یهو میبینم بقیه نگام می کنند ...بعله میفهمم بلند جواب دادم

بی حوصلم، دلم میخواد کسی باشه حرف بزنیم ولی چون کسی نیست میرم تو تخیل و وهم...

من اگه بازیگر می شدم قطعا پیشرفت خوبی داشتم چون تمرین زیاد میکنم...بارها تو تنهایی ها سناریوهای خودمو اجرا کردم

بلند خندیدم، گریه کردم، رقصیدم، و هزار بازی دیگه

گاهی عاشق شیدا شدم و گاهی معشوق مغرور، گاهی دختر لوس بابا بودم و گاهی مغضوب همسر...

عروس مهربون پدرشوهر میشدم و عروس بدجنسه مادرشوهر... خلاصه نقشها بازی کردم و لذت بردم

ولی الان نمیتونم، وجود دائمی بچه ها خلوتم رو بهم زده...

من برای این کلافگی به خلوت گم شده خودم نیاز دارم...

کاش گاهی به ادمها اجازه بدن تنها باشه، تنهای تنهای با خودش وخیالاتش ...

من تو خیالم عاشقی رو درست و راست خلق میکنم نه سیاه و پلید شبیه عشقهای امروزی

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 232 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:19