تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»

متن مرتبط با «روز» در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» نوشته شده است

روز طولانی

  • از امروز پاس زیر 6 سالم تمام شد باید تا سه و نیم بمونمخب اخه چرا یهو قطع می کنید بزارید ریز ریز تا بدنمون عادت کنه♥ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 15:3 توسط اف.شین(F.sh) : بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزمرگی

  • دیروز صبح رفتیم مدرسه سجاد برای مشاوره انتخاب رشته خب تقریبا هدف سجاد مشخصِمیخواد بره تجربی و واقعا من هیچ دخالتی تو انتخاب رشته اش نداشتم ولی مدیرش اصرار داشت والدین بچه ها را مجبور کردند مخصوصا در لحظه گفتن نگاهش مرتب به من بود به خاطر صحبت های پارسالم فکر میکنه من میخوام سجاد بره تجربیدرحالی‌که آخراش ناراحت شده بودم از این اصرارگفتم متاسفانه معلم های شما خیلی تاثیر گذار هستند تو انتخاب رشته بچه ها و تاثیرشون از والدین بیشتر هستچون اولش از لفظ متاسفانه استفاده کرده بودم تعجب کرد و پرسید چطورگفتم پسر من تا پارسال مطمئن بود میره ریاضی و اصلا حتی به تجربی فکر هم نمی‌کرد به لطف دبیر ریاضی پارسال شما این بچه کلا از درس ریاضی متنفر شد البته امسال مجددا سعی کردم افت پارسالش را جبران کنیم ولی دیگه میگه اصلا نمیرم ریاضی.اون لحظه واکنش مدیر فقط سکوت بود ولی مشاور کاملا حق را به من داد ***برای همون جلسه بالا رفتم مرخصی بگیرم دیدم مدیر ناراحت و کمی عصبانیه میگم نرم؟ میگه برو مشکلی نیست میگم به جاش برگشتم تا ۳ و نیم میمونم و از پاس فرزند زیر ۶ سالم استفاده میکنم تشکر کرد میگم ولی ناراحتید چیزی شده میگه همکارا، دقیقا الان که مدیر رو واحد ما حساس شده همه میرن مرخصی اونم دو سه روز و پشت سر هم خب منم جای مدیر باشم میگم نیرو زیاد داری که هر روز یک نفر نیستخدایی حرفش حق بود به همکارم میگم مدیر اینطوری میگه میگه بیخود مرخصی می سوزه میگم خب برو ولی نه الان و پشت سر هم ساعتی برو صبح که مدیر نیست دیر بیااصلا هفته ای یک روز بروبدش اومده میگه شما من رو درک نمی کنیدباشه درکت میکنیم چهار روز دیگه یا خودت باید بری یا یکی از ماها میریم ببینم برات بهتر میشه یا بدتر♥ نوشته شده در دوشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۲ , ...ادامه مطلب

  • مود امروز من

  • در این سرای بی‌کسینشسته‌ام به در نگاه می‌کنمدریچه آه می‌کشدتو از کدام راه می‌رسیخیال دیدنت چه دلپذیر بودجوانی‌ام در این امید پیر شدنیامدی و دیر شد——————–در سرای بی کسی، بی کس دَرآ هر چه را بگذار بیرون سَراهوشنگ ابتهاج **************♥ نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 9:0 توسط اف.شین(F.sh) : بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اخرین روزهای تعطیلات..

  • امروز با کمک پسرها خونه را برق انداختم طوریکه خودم کیف میکنم وقتی وارد خونه میشمالبته یک مقدار کار مونده که اونم تو این روزهای آخر تعطیلات انجام میدم ..این روزها زیاد قشنگ نمی گذرهولی قطعا تموم میشه و بالاخره روشنی و نورم قسمت ما میشه *****اصولا پدرها گاهی که عصبانی میشن بی بهونه سر بچه ها خالی می کنند حتی لج مادر خونه رو هم سر بچه خالی می کنند اینجا بر عکسه لج بچه ها را هم سر من خالی میکنه ♥ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 2:42 توسط اف.شین : بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روز دوم روضه

  • دیروز اکثر عزاداران عذرخواهی کردند و گفتند فردا نمیتونیم بیایم.مامان خیلی ناراحت بودولی خب دیگه حضور که زوری نمیشهبا این وجود برای پذیرایی تدارک همون ۶۰ نفر دیروز را دیداما بعد از شروع دیدیم بیشتر از ۸۰ نفر اومدند که شاید فقط ۲۰ نفر از جمعیت دیروز بودنددوباره زنگ زدم بابا برای ۲۰ نفر دیگه پذیرایی تهیه کرد و آوردخدا را شکر امروزم خوب بودروضه حضرت سیدالشهدا و حضرت علی اکبر خونده شد*****نمیدونم چرا هر چی خسته تر میشم کم خواب تر میشمبا وجود اینکه دارم از بی خوابی میمیرم ولی نمیتونم بخوابم*****امروز به مامور کلانتری پریدم خیلی حرفها زدم ولی مهمش این بود, ...ادامه مطلب

  • روز سوم(آخر) روضه..

  • از اولین روز به مامان گفتم یک روز را من بانی میشمو دلم میخواد اون روز از حضرت امام سجاد خونده بشه درست ِامام سجاد تو کربلا بیمار بودند ولی همین بیماری باعث شد بیشتر از سایرین اذیت بشناز یک طرف داغ عزیزترین عزیزاشون، از طرفی کتک خوردن و آزار نوامیسشون و نهایتا اسارت و سختی های اون و رسوایی یزید کم نبود خدا را شکر امروزم عالی بودشلوغتر از هر روز هر چی خسته تر میشم بهم بیشتر مزه میده واقعا حس کسی را دارم که اربابش بهش توجه کرده و کار مهمی بهش سپردهالتماس دعا، حاجت هاتون روا, ...ادامه مطلب

  • روز خوش...

  • اگه از شروع روز که طبق معمول با گریه علی بود و لجبازی هاش بگذریم برف و بارشش باعث شد برگردم به دوران خوش کودکی و نوجوونیدر این حد برف کم می بینیم البته هر از گاهی برف می بارید ولی خب نه آنقدر پیوسته و قشنگ...*کلا برف دوست دارم شدیدا دلبری بلده این سفیدپوش خوشمزه*همسر که من رو پیاده کرد دیدم ریز ریز برف میاد برا همین با نیش باز رفتم داخل ساختمون اداریمونو قطعا با همین احوال با همکارا خوش و بش کردم تا دقیقا آخرین اتاق چشمم خورد به همکاری که مسئول یادآوری شیر بودخوب این هفته نوبت من بود شیر بخرم و یادم رفته بود سریع هماهنگ کردم با بخش دامپزشکی و سه کیلو خریدم ولی چون ماشین نداشتم باید پیاده میرفتم بیارم همکار شوخ قبول کرد همرام بیاد تا تنها نباشم...حالا بماند تو این سوز و سرما رفتیم شیر را تحویل گرفتیم موقع کارت کشیدن دیدم زد عدم موجودیبله کارت را اشتباه برداشته بودم.طفلک یکی از همکاران مسئول فضای سبز برام کارت کشید منم قرارشد به محض رفتن به اتاقم براش کارت به کارت کنم وسطای راه برگشت بودیم که یهووو یاد زمان مشاوره خودم افتادم شیر را سپزدم همکار برد و من رفتم مشاوره ولی خب ظاهرا ساعت را اشتباه یادداشت کرده بودم و ۴۵ دقیقه زود رسیدم برگشتم اداره ولی حسابی یخ زده بودم برا رفتن دوباره از همکارم سوئیچ گرفتم و با ماشین رفتمدر کل مشاوره خوبی بود بماند دو تا از همکارا قدیمم رو هم دیدمبعدش هم به خاطر تغییر نرم افزار و بیکاری کلی همراه همکارا نشستیم به بگو و بخندکلی هم پذیرایی از غیب رسید....عصر وقتی برگشتم از ذوق علی ذوق کردم و با وجود برف کمی که نشسته بود ولی بهش اجازه دادم بازی کنه آخه هیچ وقت علی بارش برف را ندیده بود و هیجان زده شده بود برف زیاد دیده تو سرانزا و فیروزکوه، ولی اینکه , ...ادامه مطلب

  • روز تعطیل

  • امروز از اول صبح همسر سازش را کوک کرد بریم بیرون حتی سنگک روز جمعه هم تعطیل کرد و اعلام کرد صبحونه را بین راه میخوریمولی خب منم از موضع خودم کوتاه نیومدم((((قانون من اینطوری هست که: پنج شنبه ها اگه کار اداری نداشته باشم خونه را شبیه دسته گل می کنم و جمعه ها را میریم بیرون به درولی این هفته من کل پنج شنبه را در گیر بودماول بانک، بعد بیمه، خریدهای مامان، کلاس سجاد، پخت ناهار مورد علاقه سجاد(لازانیا لقمه ای) که خیلی وقت گیر بود، مجدد سجاد و کلاسش، ملاقات با فرزند داداشم، بردن علی به خانه بازی که قولش را داده بودم و این وسط کارهای روزانه دیگه...خلاصه که اصلا نشد خونه تکونی آخر هفته را انجام بدیم ))))و بدین ترتیب قرار شد خونه مرتب بشه بعد بریمهمه بسیج شدند و ساعت ۳ خونه تمیزتر از اونی که میخواستم شد و منم رضایت دادم بریم بیرونو خوب کجا بهتر از سرانزاتقریبا میشه گفت خوب بود بیشترم منظورم هواش بود این روستا اگه کمی بهش رسیدگی بشه بی نظیره فقط مشکل اینجاست کسی بهش اهمیت نمیده ماهام که میریم اگه کسی با ما باشه سرمون به حرف گرم شه شاید بمونیم وگرنه بعد از یک ساعت میگم بریم واقعا خسته کننده است بخوای به خاطر هوای خنک جایی که هیچ امکاناتی نداره بمونی..کاش مسئولین تهران به روستاهای خودشون هم یک کم توجه نشون میدادن قلعه سرخخیلی از اهالی و بومی ها معتقد هستند این قلعه پر از گنج هستکه البته با کشف چندین فقره عتیقه جات و طلاهای قدیمی حرفشون بی راه هم نیست فعلا به دستور قضایی محوطه اش با دوربین کنترل میشهو اما این قلعه در سال‌های سال پیش به خاطر شرایط جنگ و کشتار مردم توسط اهالی ساخته شده بوده و از هر خونه تونلی زیر زمینی زده بودن به داخل قلعه و در مواقع, ...ادامه مطلب

  • دیروز و فردا

  • چقدر بد که تعطیلات وسط هفته استهمسر مجبورم میکنه بریم گردشدلم میخواد بخوابم و خستگی روزهای پر کار را بیرون کنم از بدنمولی حیف اختیار دست خودم نیست زورش بهم میچربه دیروز, علی افتاد زمین بدجور صورت اسیب دیدهمه بهم گفتند چشم خورده به خاطر عکس های پیک نیک روز جمعهخودم قبول ندارم از قدیم گفتند بچه تازمین نخوره راه رفتن یاد نمیگیره, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها