تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»

ساخت وبلاگ

از امروز پاس زیر 6 سالم تمام شد باید تا سه و نیم بمونم

خب اخه چرا یهو قطع می کنید بزارید ریز ریز تا بدنمون عادت کنه

نوشته شده در شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 15:3 توسط اف.شین(F.sh) :

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 22:56

بهار باشه و هوا برات خوش رقصی کنه و صدای پرنده بیاد و نسیم هم درجریان باشه فروردینت اریبهشتی میشه و سفر میکنی تو بهشت زمینبعد تو این شرایط به خودت ظلم میکنی اگه با شعر و شاعری صنمی نداشته باشیعاشق باش تو بهار که قطعا لذتش کمتر از مستی بعد از نوشیدن نمیتونه باشه*************شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشکمن به این چاره بیچاره دچارم هر شب************بیداری حیات شود منتهی به مرگآرامش است عاقبت اضطراب ها************از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: رفیق!!!آنچه در تعریف ما گفتی، کم از تحقیر نیست...♥ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 11:20 توسط اف.شین(F.sh) : تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...ادامه مطلب
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 22:56

دیروز همسری از هنرش استفاده کرد و خودش کابینت اوراق را تعمیر کرد و خوشگل و شیک آورد سرانزا.امروز هم همراه مامان اومدیم و داریم وسایل را مرتب می کنیم یک چند تا وسیله کوچیک گم داریم به همراه یخچال تا خونه نقلیمون آماده بشه این دفعه کلی لحاف و پتو، ظرف و لباس و حتی کتاب آوردم همسری میگه کتاب هات را نصف کن و ببر با خودت میگم اصلا حرفش هم نزن هر بار یک یا دو تا میارم تمام شد جابجا میکنم وقتی من اونجا نیستم کلید به همه میدی نمیتونم کتابام را تنها اونجا بزارم میگه کلی وسیله تو خونه است تو نگران کتابتی؟کتابخون ها می‌فهمن من چی میگم جونم را بگیرین از من کتاب نگیرن حتی امانی تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...ادامه مطلب
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 22:56

دیروز صبح رفتیم مدرسه سجاد برای مشاوره انتخاب رشته خب تقریبا هدف سجاد مشخصِمیخواد بره تجربی و واقعا من هیچ دخالتی تو انتخاب رشته اش نداشتم ولی مدیرش اصرار داشت والدین بچه ها را مجبور کردند مخصوصا در لحظه گفتن نگاهش مرتب به من بود به خاطر صحبت های پارسالم فکر میکنه من میخوام سجاد بره تجربیدرحالی‌که آخراش ناراحت شده بودم از این اصرارگفتم متاسفانه معلم های شما خیلی تاثیر گذار هستند تو انتخاب رشته بچه ها و تاثیرشون از والدین بیشتر هستچون اولش از لفظ متاسفانه استفاده کرده بودم تعجب کرد و پرسید چطورگفتم پسر من تا پارسال مطمئن بود میره ریاضی و اصلا حتی به تجربی فکر هم نمی‌کرد به لطف دبیر ریاضی پارسال شما این بچه کلا از درس ریاضی متنفر شد البته امسال مجددا سعی کردم افت پارسالش را جبران کنیم ولی دیگه میگه اصلا نمیرم ریاضی.اون لحظه واکنش مدیر فقط سکوت بود ولی مشاور کاملا حق را به من داد ***برای همون جلسه بالا رفتم مرخصی بگیرم دیدم مدیر ناراحت و کمی عصبانیه میگم نرم؟ میگه برو مشکلی نیست میگم به جاش برگشتم تا ۳ و نیم میمونم و از پاس فرزند زیر ۶ سالم استفاده میکنم تشکر کرد میگم ولی ناراحتید چیزی شده میگه همکارا، دقیقا الان که مدیر رو واحد ما حساس شده همه میرن مرخصی اونم دو سه روز و پشت سر هم خب منم جای مدیر باشم میگم نیرو زیاد داری که هر روز یک نفر نیستخدایی حرفش حق بود به همکارم میگم مدیر اینطوری میگه میگه بیخود مرخصی می سوزه میگم خب برو ولی نه الان و پشت سر هم ساعتی برو صبح که مدیر نیست دیر بیااصلا هفته ای یک روز بروبدش اومده میگه شما من رو درک نمی کنیدباشه درکت میکنیم چهار روز دیگه یا خودت باید بری یا یکی از ماها میریم ببینم برات بهتر میشه یا بدتر♥ نوشته شده در دوشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۲ تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...ادامه مطلب
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:25

تو گروه اولیا مدرسه پسرم یهو اعلامیه فوت پدر یکی از دانش آموزان را دیدم خدا رحمتش کنه ولی چون چندین بار تو مدرسه دیده بودمشون خیلی ناراحت شدم از طرفی پسرهاشون دقیقا هم سن پسرای من هستند و واقعا اعصابم به هم ریخت چون میدونم چقدر سخته بچه را بی پدر بزرگ کنیمخصوصا پسربچه ها که از پدر الگو میگیرن برا چند صدم ثانیه از ذهنم گذشت دور از حسین اگه طوری می شدو واقعا حالم بد شد هنوز اشکام داره میاد خدا به پسرها و همسرش صبر بده خدا رحمتش کنه ♥ نوشته شده در دوشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۲ ساعت 23:55 توسط اف.شین(F.sh) : تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...ادامه مطلب
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:25

در این سرای بی‌کسینشسته‌ام به در نگاه می‌کنمدریچه آه می‌کشدتو از کدام راه می‌رسیخیال دیدنت چه دلپذیر بودجوانی‌ام در این امید پیر شدنیامدی و دیر شد——————–در سرای بی کسی، بی کس دَرآ هر چه را بگذار بیرون سَراهوشنگ ابتهاج **************♥ نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 9:0 توسط اف.شین(F.sh) : تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...ادامه مطلب
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 31 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1402 ساعت: 14:35

صبح مدیر قبلی (دشمن دیرینه بنده) رفت

و منی که واقعا خوشحالم شاید تو مدیریت بعدی عدالتی وجود داشته باشه و شایسته سالاری حکم فرما بشه

نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 17:57 توسط اف.شین(F.sh) :

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 26 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1402 ساعت: 14:35

امشب همه خونه مامانم بودیمعلیرضا پسر داداشم روزهای جمعه به مدت ۳ ساعت میتونه پیش ما باشهاز ساعت ۲ رفتم پیش مامانکمکش کردم سفره انداختیم و وسایل را آماده کردیم تا ساعت ۴ که علیرضا میاد بتونیم عکس های یادگاری بندازیمداداش میگفت به مامانش گفتم امشب که همه جمع هستیم بزار بیشتر بمونه بهش خوش میگذره هفته آینده زودتر میارمشمامانش قبول نکرده بود حتی برای خوشی پسرش.بماندکلی زدیم و رقصیدیم و خندیدیمعلیرضا اوایل خیلی نسبت به من غریبی می کرد ولی امشب کامل یخش آب شده بود و آخراش با من می‌رقصیدکلا شب قشنگی بودجای همگی سبز.♥ نوشته شده در شنبه دوم دی ۱۴۰۲ ساعت 1:10 توسط اف.شین : تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...ادامه مطلب
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 12:54

امروز سرمون شلوغ بود اول صبح تمام کارهام را انجام دادم تا نماز وناهار بتونم پیاده روی کنماگه فرصت شد چند صفحه ای هم داستان آسمان امشب را بخونمدیدم همکارم زنگ زده پاشو بیا واحد ما از بهداشت اومدن قند و فشار خون را چک می‌کنندبهش میگم نمیخواد دارم ماهیانه چکاپ میشمبقیه هم همه گفتند ما سالمیم و نرفتند یک ساعت بعد پشیمون شدمگفتم برم حداقل قندم را چک کنم ببینم از وقتی قرص خوردم هیچی پایین اومده یا نه ...با وجود خوردن یک لقمه قدم ۱۰۹ بود گفت اشکال نداره بد هم نیست ولی بازم مراعات کن چون با خوردن قرص ۱۰۹ شده پس‌بدون قرص بالا میرهخوش خوشان اومدم تو اتاقم و شروع کردم به تلفن زدن به دانشجوهامونکه دیدم مربی علی زنگ زده میگه علی گوش درد شده بیا ببرشبچه ام تا من رو دید بغض ترکید و زد زیر گریهآوردمش و بهش ایبوپروفن‌ دادم و یک قطره هم از قطره گوشی که بار قبل دکتر داد براش زدم خوابش بردگفتم عصر ببرمش دکتردو بار دیگه هم تو این ماه گوشش درد گرفت بار اول پزشک عمومی گفت چرک داره چرک خشک کن داد.بار دوم متخصص اطفال گفت فقط ملتهب و چیزی نیستاین بار تصمیم گرفتم ببرمش متخصص گوش و حلق و بینیولی اصلا پیدا نمیکنمفقط متخصص آنلاین هست که نمیشه آنلاین گوش را ویزیت کردهیچی دیگه آخرش تصمیم گرفتم ببرم پیش دکتر خودمدکتر امین بیدختی که دقیقا اولین پزشکی بوده که من را بعد از تولد ویزیت کرده و مامانم به جز ما را پیش کسی نمی برد و هنوزم جزو بهترین ها تو رشته پزشکی اطفال هست.یک پیرمرد که به جز طبابت تجربه فوق العاده ای هم داره و با یک نگاه تشخیص میده مشکل بچه ها را.خدا حفظش کنه دلم براش یک ذره شده تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...ادامه مطلب
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 12:54

یه جمله دیدم خیلی به دلم نشست

حالا مینویسم نمیدونم برداشت شما چیه

شاید شما هم خوشتون بیاد..

" اگه دلت برای کسی تنگ میشه

دلیل نمیشه اونو به زندگیت برگردونی

دلتنگی بخشی از رفتنه...." تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...

ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 25 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 15:58