تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»

متن مرتبط با «دوندگی» در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» نوشته شده است

دوندگی ...

  • دو روزی هست تو اداره سرم خیلی شلوغ شدهدیروز وبینار صندوق رفاه دانشجویان بود برای اموزش نرم افزار جدیدالبته اموزشی که ندیدیم فقط معرفی شدولی خب کارهای نامه نگاری و رزرو سالن و هماهنگی با انفورماتیک، دعوت همکارا و درخواست پذیرایی و پیگیری خریدش و .... همش افتاد گردن منتازه از صبح هم باید به تک تک همکارا نحوه ورود به سیستم را یاد می دادمالبته کلی گفتم ولی از اونجایی که سن هاشون بالاست و سخت یاد میگیرن باز دونه دونه مجبور شدم برم اتاقشون و براشون توضیح بدمخلاصه که با دوندگی ساعت 12 و نیم جلسه تمام شدچون یک مشاوره داشتم رفتم برا مشاوره که دیدم واقعا من نمیتونم با این مشاور به جایی برسم و فقط وقتم هدر میرهدیگه وقت جدید نگرفتممتاسفانه اصلا اجازه صحبت بهم نمیدادو کلا خودش صحبت میکردیک جورایی هم صحبتهاش 90 درصد تعریف از خود بودهیچی دیگه بازهم من موندم و کوه مشکلات و ..خودم براشون راهکار پیدا میکنماز 5 جلسه مشاوره فقط یک چیز فهمیدم باید اول به خودم اهمیت بدمدیشب علی بد لجبازی می کردو خیلی هم شیطنت داشتبعد از خونه مادرشوهر بردمش لوازم التحریری بهش میگم تو خیلی پسر خوبی هستی برات میخوام جایزه بخرمبعد به خانم فرووشنده گفتم یک هدیه می خوام زیاد گرون نباشه ولی پسرم را خوشحال کنه تو قیمت های 30 تا 50 تومنچند مورد وسیله اورد نشون داد به علی گفتم انتخاب کندیدم خودش مداد رنگی را برداشت و کلی ذوق کردبه عنوان مابقی پول هم خانم 3 برگ برچسب بهش دادوقتی اومدیم بیرون بهش میگم علی جون اگه همیشه اقا و خوب باشی بازم برات جایزه میخرمبه 5 دقیقه نکشید با داداشش شروع به دعوا کردولی خب صبح از ذوق اینکه مداد رنگی هاش را به دوست مسجدیش(همون که قرار بود بهش پیشنهاد ازدواج بده) نشون بده دیگه نه نق زد نه گریه و د, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها